۱۳۹۳ اسفند ۴, دوشنبه

جابجائی با بصیرت و فتنه گر!(بخش چهارم)

Ahmad-Shams-saham-news

» سید احمد شمس
به بهانه نامه رحیمی به احمدی نژاد و آغازعلنی شدن اختلافات فتنه گران واقعی/ جابجائی با بصیرت و فتنه گر، نمونه‌هائی ازنتایج روحیه ی خودشیفته، خودکامه و کینه جوی رهبری/ مصادیقی از رفتارهای آقای خامنه ای پس از رسیدن به قدرت
درقسمت‌های قبلی با ذکرچند حکایت تاریخی، به نمونه‌هایی از سیره معصومین و بزرگان دین و مقایسه ی آن با رفتار ظالمان و ستم‌گران تاریخ اشاره گردید و با نگاهی گذرا، مشابهت رفتارفعلی حاکمان کشور و در راس آن رهبری، با ظالمان و ستم‌گران، وتفاوت آشکارآن با بزرگان دین به وضوح روشن گردید. اینک دراین بخش، تنها به چند نمونه از نمونه‌های متعدد و بی‌شمار، و بعضا آشکارنشده رفتارهای آقای خامنه‌ای، که حکایت از روحیه ی خودشیفته، خودکامه و کینه جوی وی دارد، اشاره می‌نمائیم. دربرخی ازاین حکایات، رفتاراو پس از رسیدن به قدرت، با کسانی‌که با وی رفاقت دیرینه‌ای داشتند، و حتی اکثرا درحق وی نیکی‌ها و فداکاری‌های فراوانی نمودند، قابل تامل است، که پس از رسیدن وی به قدرت، براساس همان مثل معروف«الملک عقیم»، با ناسپاسی و قدرناشناسی و نادیده گرفتن رفاقت‌ها، دوستی‌ها و حتی روابط خویشاوندی، رفتاری ناجوانمردانه درحق آنان صورت گرفته است .
- حاج محمد شانه چی
«حاج محمد شانه‌چی»، متولد۱۳۰۱ درمشهد. وی رئیس دفترآیت‌الله طالقانی وازفعالان سیاسی و نیز دست‌اندرکاران اصلی ارتباط و پشتیبانی با مبارزان رژیم شاه و هم‌چنین ازحامیان مالی شخصیت‌های امروز کشور پیش از پیروزی انقلاب دراواسط دهه پنجاه بود، به طوری‌که ۱۵ سال، یک طبقه ازمنزل ایشان دراختیارآقای خامنه‌ای درسه ماه محرم، صفر و رمضان بوده وحمایت مالی آقای خامنه‌ای را به نیزعهده داشت، او که لقب «معتمد التجار» را داشت، حمایت مالی تعداد زیادی ازکسبه و بازاریان مبارز را نیز برعهده گرفته بود، درمورد حمایت‌های مالی ایشان ازآقای لاجوردی همین بس که پشت تمام سفته‌های آقای لاجوردی قبل ازانقلاب، امضای حاج محمد شانه چی دیده می‌شود. آقای خامنه‌‌ای درخاطراتش تعریف می‌کرد که من هرساعتی ازشبانه روز به خانه برمی‌گشتم، غذای من حاضر وآماده بود.
آقای شانه چی می‌گوید : یک‌سال آقای خامنه‌ای به من اول ماه محرم گفت: حاج آقا دعا کن امسال خوب کار کنم و بتوانم یک ماشین بخرم، که ازقضا آن سال خوب کارکرد و توانست یک فولکس بخرد. بعد از انقلاب، یک دختر و دو پسرآقای شانه چی اعدام می‌شوند، آقای لاجوردی درمورد خود وی نیز دستور داده بود که او را زنده نیاورید، شاید که شرم داشت چشم‌اش به چشم شانه چی بیفتد، اما شانه چی زنده دستگیر، ولی با مساعدت برخی دوستان‌اش موفق به فرار می‌شود و۱۷سال درپاریس با فروش لباس زیر امرار معاش می‌نماید، و هم‌چنین پناه‌گاهی برای ایرانیان آواره و درمانده درخارج از وطن می‌گردد، زمانی‌که در دهه ۷۰ با وساطت آقای خاتمی به ایران باز می‌گردد، تمامی اموال وی مصادره شده بود و شانه چی بعد از برگشت به ایران، با پولی که از راه فروش لباس زیردرپاریس جمع کرده بود، توانست دو مدرسه درمشهد بسازد. دراواخرعمر، اقوام شانه چی، وی را به سرای سالمندان سپردند؛ چرا که تمامی فرزندانش اعدام شده بودند و او دیگر کسی را نداشت، اما بازعده‌ای از دوستان با وفایش او را ازآن‌جا بیرون آورده و درخانه‌‌ای با مراقبت مستمرنگهداری کردند، ولی آقای خامنه‌ای خانه‌اش طبقه دوم نداشت که به آقای شانه چی عطا کند!! و دراین سال‌ها ابدا حتی خبری از احوال آقای شانه چی که سال‌های سال لطف بیکرانی درحق او نموده بود، نگرفت و احوالی او نپرسید.
- میراسماعیل موسوی
«میراسماعیل موسوی» پدرمهندس میرحسین موسوی پسرعمه ی آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای پدرآقای خامنه‌ای است. حاج میراسماعیل موسوی، تاجری خیر درشهرخامنه و صاحب نام بود. وی برای موفقیت و رونق تجارت برنج و چای همراه همسر و۳ پسر و۲ دخترش به تهران عزیمت کرد و درمحله ی درخونگاه(ازمحلات جنوبی شهرتهران) ساکن شد. میراسماعیل موسوی نیز هم‌چون محمد شانه چی، پذیرای آقای خامنه ای درمنزل خود، هنگام سفرهای وی به تهران و پشتیبانی از او و پناه دادن به وی، به خصوص درایام مبارزات وی با رژیم شاه بود. نقل است دریکی از دستگیری‌های آقای خامنه‌ای و روانه شدن او به زندان، میراسماعیل موسوی ازمنزل برای اوتشک و لحاف می‌برد تا مبادا آقای خامنه‌ای شب هنگام برروی زمین بخوابد!! میراسماعیل موسوی طی نیم قرن، پاک‌بازی و خوش‌نامی را برای خود و اهلش به یادگارگذاشت. خانه قدیمی و کهنه او به یاد دارد که صفا و صدق و خدمت به خلق را تا واپسین ایام حیات مشق کرد، ساده و بی‌پیرایه اما دریادل و استوار بود. چه آن‌گاه که پناه‌گاه مبارزان رژیم ستم‌شاهی بوده و رهبران فعلی این دیار را درخانه جای می‌داد و چه آن‌گاه که فرزندش رئیس دولت بود و چه آن‌گاه که نوه‌هایش به شهادت رسیدند. دوستانی که با وی معاشرت داشتند شهادت می‌دهند که او از نخست‌ وزیری فرزندش، فقط و فقط برای آخرتش سود جست و نه آبادی دنیای خود و تبارش، زندگی‌اش هیچ تغییری نکرد وازاین فرصت برای گره‌گشایی از دردهای مردم و کمک به مستضعفین و خصوصا امورخانواده شهدا بهره جست، «فبما ربحت تجارتهم»، وهرچند حکایت عداوت آقای خامنه‌ای با مهندس میرحسین موسوی در دوران نخست وزیری و ماجرای پیش آمده درسال۸۸ و رفتارکینه جویانه آقای خامنه‌ای با وی – که به عنوان یکی ازاقوام و خویشاوندان صورت گرفت- براساس همان مثل معروف الملک عقیم، خود حکایت مفصلی است که شرحی مفصل و جداگانه را می‌طلبد و دراین مقال نمی‌گنجد و دوستان عزیز، ازکم وکیف آن درچند دهه اخیر و دلایل کینه ی آقای خامنه‌ای از مهندس موسوی و نحوه ی بروز آن، و انتقام آن پس از بیست سال، کم و بیش اطلاع دارند، اما حمله به تشییع جنازه ی مظلومانه میراسماعیل موسوی و اجازه ندادن حضور فرزندش میرحسین موسوی درمراسم تشییع او، و نیز ماه‌ها محروم نمودن او از دیدار فرزندش، چنان‌که تا آخرین لحظات مرگ، چشم به در برای دیدار فرزندش بود. اما این اتفاق به دستورآقای خامنه‌ای نیفتاد، حکایت از ناسپاسی و قدرناشناسی او و نیز وجود روحیاتی دراو دارد که با رفتارظالمان تاریخ مشابهتی شگفت‌انگیز و با سیره معصومین و بزرگان دین تفاوت آشکاری دارد.
- احمد صدر حاج سید جوادی
«احمد صدرحاج سید جوادی» متولد ۱۲۹۶، ازاعضای اولیه و بنیان‌گزاران نهضت آزادی ایران، درکنارافرادی هم‌چون آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، یدالله سحابی و مهدی بازرگان، و از وکلای دادگستری و حقوق‌دانان مبرز ایرانی به شما می‌رفت، ازسوابق اجرایی او به دادستانی تهران در دوران نخست وزیری دکترعلی امینی، مسئولیت وزارت کشور و وزارت دادگستری در دولت موقت مهندس بازرگان و نمایندگی دوره اول مجلس شورای اسلامی می‌توان اشاره نمود. حاج سید جوادی در دوران شاه، وکالت تعداد زیادی ازفعالان سیاسی مبارز را برعهده داشته است که ازجمله آن‌ها می‌توان به دکترعلی شریعتی، آیت‌الله منتظری و آقای خامنه‌ای اشاره نمود. دراین میان، ماجرای دفاعیات او ازآقای خامنه‌ای که درآن هنگام، طلبه‌ای جوان و کمترشناخته شده درشهرمشهد بود، قابل توجه است. حاج سید جوادی برای دفاع ازآقای خامنه ای، بارها با هواپیما و سایر وسائط نقلیه دیگر، خود را به مشهد رسانید و دریکی ازاین سفرها، هنگام ورود احمد صدرحاج سید جوادی به ساختمان دادگستری مشهد برای دفاع از آقای خامنه‌ای، تعدادی ازافراد وابسته و تحریک شده توسط ساواک، مقابل دادگستری مشهد تجمع نموده و شعارهای مرگ برخامنه‌ای و مرگ برصدرحاج سید جوادی سر می‌دهند، پاسبان مأمورمقابل درب دادگستری، اطلاع می‌یابد که این افراد، قصد حمله و ضرب و شتم این دو نفر، هنگام خروج از دادگستری را دارند. لذا فورا این موضوع را به اطلاع تیمورتاش(رئیس دادگاه) می‌رساند و تیمورتاش نیز پس ازجلب رضایت حاج سیدجوادی جلسه را تجدید کرده و او را با دو مأمور از درب پشت دادگستری مشهد به خارج از ساختمان فرستاده، و وی با یک تاکسی از مهلکه می‌گریزد. با وجود این خدمات و سوابق گسترده و طولانی مدت او در دوران انقلاب، احمد صدرحاج سید جوادی، سال‌ها پس ازانقلاب ۱۳۵۷، بارها بازداشت و مورد محاکمه یا بازجویی قرار گرفت. او درسال ۱۳۸۰ همراه با تعدادی ازاعضای نهضت آزادی ایران و نیروهای ملی مذهبی بازداشت و دردادگاه به احکام مختلفی ازجمله شلاق محکوم گردید. احمد صدرحاج سید جوادی هنگام صدورحکم شلاق ۸۴ سال داشت. او درخاطرات شفاهی خود می‌گوید که هنگام انشای حکم به قاضی خود مضمونی چنین را بیان کرده است:«پیش ازانقلاب من بارها ازآقای خامنه‌ای دردادگاه‌های شاه به طور رایگان دفاع کردم و مخارج رفت‌وآمد و دیگرخرج‌های مربوطه را هم از جیب خود پرداخت کردم، به خاطردفاع ازآقای خامنه‌ای بارها مورد تهدید جانی قرارگرفتم و آزار و اذیت شدم اما بابت این مسائل هرگزهیچ هزینه‌ای ازایشان نگرفتم، حالا شما به ایشان سلام برسانید و بگویید حاج سید جوادی این ضربات شلاق را به عنوان مزد وکالت خود از شما قبول می‌کند.
- سیدهادی خامنه ای
«سیدهادی خامنه‌ای» متولد ۱۳۲۶ برادرکوچک‌ترآقای خامنه‌ای است که دراکثر مبارزه‌های پیش از پیروزی انقلاب همگام و همراه یک‌دیگر بوده‌اند. سیدهادی خامنه ای به دلیل مجالست بیشتر با پدرش آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای، و بهره گیری فراوان‌تر ازاو درمباحثات علمی، مسلط تر از برادر بزرگ‌تر درشناخت مفاهیم فقهی و اصولی و کتب حوزوی بوده، و به همین لحاظ برادر بزرگتر، به تسلط علمی او اقرار دارد. همین آشنائی دقیق برادرکوچک‌تر ازمفاهیم علمی و زبان عربی باعث می‌شود که آقای خامنه‌ای ازاو جهت ترجمه ی کتاب‌های سید قطب نظیر تفسیرفی ظلال القرآن، وآینده درقلمرو اسلام کمک بگیرد، هرچند این کتاب‌ها با نام آقای سیدعلی خامنه‌ای منتشرشده، اما درحقیقت تلاش بیشترسیدهادی خامنه‌ای درترجمه این کتاب‌ها موثر بوده، به گونه‌ای که حتی آقای خامنه‌ای هنگام ترجمه این کتاب‌ها متوجه مفاهیم آن و نیز ترجمه ی برخی از کلمات آن نبوده، و اگر کمک سیدهادی خامنه‌ای درترجمه این کتاب‌ها نبود، نگارش آن هرگز به اتمام نمی‌رسید. درخصوص اختلاف‌های سیاسی پیش آمده بین این دو برادر پس از پیروزی انقلاب، فعالان سیاسی کم و بیش اطلاعات لازم را دارند، اما شاید کم لطفی‌های آقای خامنه‌ای درحق برادر کوچک‌تر خود، کمترمورد توجه و اطلاع واقع شده باشد. پس از دوره سوم مجلس شورای اسلامی که جناح خط امامی مجلس با اشاره آقای خامنه‌ای(با توجه به کینه ی به جا مانده ی او در دوران امام و نخست وزیری مهندس موسوی) و با مساعدت شورای نگهبان و با تبلیغات گسترده تار و مار و خانه نشین می‌شوند. سیدهادی خامنه ای هم یکی از کسانی است که مورد تسویه حساب برادرخود قرار می‌گیرد. وی دراین ایام، ازحداقل مخارج روزمره زندگی برای گذران امور بهره مند نبوده و روزنامه «جهان اسلام» که تحت سرپرستی او اداره می‌شد، توقیف و وی تهدید به دستگیری توسط جناح حاکم می‌شود؛ به گونه‌ای که هر روز وی هنگام خروج ازمنزل، ازهمسر و فرزندان خود خداحافظی نموده و ره‌سپار محل کار می‌شود. وی که دیگر برای تامین مخارج زندگی خود، راه درآمدی ندارد، درمدرسه علمیه‌ای که در شهرری با مدیریت آیت الله خلخالی و سپس آیت الله کروبی، اختصاص به تدریس دروس حوزوی برای وی و تعداد دیگری از روحانیون رانده شده توسط آقای خامنه‌ای قرارگرفته بود، به تدریس کفایه الاصول می‌پردازد که مورد توجه طلاب مدرسه قرار می‌گیرد، اما پس ازمدتی، این مدرسه هم از دست روحانیون خط امامی خارج می‌شود. درآن سال‌ها که آقای سیدهادی خامنه‌ای با مشقت فراوان و با سختی درمنزل سازمانی نیروی هوائی زندگی خود را می‌گذراند، وی و فرزندانش ازحداقل امکانات مالی هم بهره مند نبودند، به گونه‌ای که اوجهت تامین مایحتاج زندگی با استقراض از دوستان، گذران امور می‌کرده است. شرح داستان‌های دردناک و خاطرات وی از شرمندگی او در برابرهمسر و فرزندانش – که برای برخی از دوستان نزدیک بیان می‌نمود – حکایت ازهمان مثل معروف الملک عقیم دارد، که آقای خامنه‌ای درحق برادرخود هم رحم نکرد. ماجرای رد صلاحیت وی درانتخابات مجلس خبرگان، علی‌رغم آن‌که درجلسات خصوصی، آقای خامنه‌ای به تسلط علمی برادرخود و برجسته‌تر بودن‌اش نسبت به بسیاری ازاعضای مجلس خبرگان اذعان می‌نماید، نکته جالب توجه دیگری است. جالب آن است که اکثریت قریب به اتفاق اقوام و خویشاوندان، به آقای سیدهادی خامنه ای تمایل بیشتری داشته و عموما نسبت به رهبری دیدگاه مثبتی ندارند. ماجرای دستگیری «سیدسراج الدین میردامادی» درماه‌های اخیر و آن‌چه بر او توسط حاکمیت کشور رفت، و رنج نامه ی پدرش سیدحسین میردامادی که دائی آقای خامنه‌ای است و اتفاقا آقای خامنه‌ای دریکی ازجلسات دفترتحکیم وحدت درحضور سیدسراج الدین میردامادی به اجتهاد و بزرگواری آقای سیدحسین میردامادی اذعان می‌نماید، همگی برهمان مثل معروف الملک عقیم تاکید دارد که حاکم ظالم به برادر و اقوام خود نیر هیچ رحم و مروتی ندارد.
- محمد عبائی خراسانی
روزگاری دور، دو روحانی تبریزی برای تحصیل علوم حوزوی وارد مشهد مقدس می‌شوند؛ یکی سیدجواد خامنه‌ای و دیگری شیخ حسین عبائی. دست برقضا هر دو درخیابان خسروی مشهد درمجاورت هم به اقامه نمازجماعت می‌پردازند. یکی در بازار سرشور و دیگری در روبروی آن مسجد ملاحیدر. اتفاقا دو فرزند آن‌ها تقریبا هم سن و سال هستند. سیدعلی خامنه ای متولد ۱۳۱۸ درمشهد و محمد عبائی خراسانی متولد ۱۳۱۹ درمشهد. با قیام امام خمینی درسال ۱۳۴۲، این دوجوان همراه و هم مسیر با بنیان‌گزار نهضت و ازمبارزان با رژیم شاه می‌شوند. اگرملاحظه‌ای به آن‌چه که گفته شد بیندازیم، شاید این‌همه اشتراک کمتر بین دو نفر به چشم بخورد. آیت الله محمد عبائی خراسانی ازشاگردان امام خمینی(ره)، ازفعالان نهضت اسلامی ایران، نمایندهٔ مجلس خبرگان رهبری در دوره اوّل از استان خراسان، عضو شورای برنامه‌ریزی دبیرخانه ائمّه جمعه سراسرکشور، نماینده امام خمینی دردفتر تبلیغات قم، امام جماعت موقّت مشهد از سوی امام خمینی، رئیس اسبق وازموسسان دفترتبلیغات اسلامی حوزه علمیهٔ قم، مشاور رئیس جمهور درامور روحانیون درزمان آقای خاتمی، نماینده مردم مشهد درششمین دورهٔ مجلس شورای اسلامی بود، که درپیش از انقلاب نیز درجریان مبارزات با حکومت شاه بارها تبعید و زندانی شد. او در دوران نخست وزیری مهندس موسوی ازحامیان وی و نیز از تاثرگذارترین افراد درجریان موسوم به خط امام محسوب می‌شد که پس از رهبری آقای خامنه‌ای هم‌چون سایر نیروهای خط امامی مورد بی مهری وی واقع شد و ازتمامی مسئولیت‌های اجرائی کنارگذاشته شد. حتی با تحریک برخی ازعناصر ناآگاه، پس از رهبری آقای خامنه‌ای درسال ۶۹ ، با راه اندازی چند تجمع، خواستارعدم حضور وی به عنوان خطیب جمعه مشهد شدند، دلیل انجام این تجمع توسط عناصر ناآگاه که بعدها هسته اولیه ی انصارحزب‌الله و گروه فشار را تشکیل دادند، رای منفی آیت‌الله عبائی خراسانی درمجلس خبرگان به رهبری آقای خامنه‌ای بود، او دراوائل دهه هفتاد توسط جریانی ناشناس دریکی از روزها که امامت جمعه را عهده دار بود، مورد سوء قصد و اصابت گلوله به ناحیه شکم قرار گرفت. وی درانتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶، درحالی‌که عازم سفرحج بود، به دلیل فضای سنگینی که علیه آقای خاتمی توسط اقتدارگرایان شکل گرفته بود، ازسفرحج منصرف شده و با پذیرش ریاست ستاد آقای خاتمی درقم، مردانه درمقابل تهدیدها و ارعاب‌ها ایستاد و نقش ویژه‌ای درآگاهی بخشی افکارعمومی ایفا نمود. در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی که گروه فشار، فضای خاصی علیه دولت اصلاحات با کفن‌پوشی و تحصن درقم ایجاد کرده بودند، با راه‌اندازی کاروان حمایت روحانیون از قم، ملاقات تاریخی درتهران با آقای خاتمی به همت ایشان و افرادی چون مرحوم احمد قابل شکل گرفت که درشکسته شدن آن فضا، تاثیر به‌سزائی داشت. آیت‌الله عبائی که دراوائل دهه هشتاد به دلیل از دست دادن هر دو کلیه، در هرهفته، چند روز برای دیالیزخون دربیمارستان بستری می‌شد، روزگاربسیارسخت ومشقت‌باری می‌گذراند و به دلیل نبودن امکانات درقم، مجبوربه فروش منزل درشهرقم برای تامین هزینه‌های درمان و سکونت درمنزلی کوچک درتهران شد. دریکی از مراجعات، زمانی‌که خانواده برای انتقال وی به منزل راهی بیمارستان شدند، پیکر بی‌جان او را از سردخانه ی بیمارستان تحویل گرفتند و او مظلومانه از این جهان فانی پر کشید؛ درحالی‌که درآخرین روزهای عمراو، آقای سیدعلی خامنه‌ای که اشتراکات فراوانی با او درجهات متعدد داشت، هرگز به عیادت او نرفت و حتی به نمایندگی از خود هم، شخصی را برای احوال‌پرسی از او نفرستاد و پس از درگذشت‌اش نیزازارسال یک پیام تسلیت کوتاه دریغ نمود، شاید به این دلیل که درمجلس خبرگان به رهبری او رای منفی داده بود.
- استفاده از عنوان حجت الاسلام برای مشایخ حوزه
استفاده ازعناوین خاص برای رعایت احترام مشایخ حوزه ی علمیه، بین بزرگان وعلما امری رایج و مرسوم است، مخصوصا اگرآن فرد از لحاظ سن و سال بزرگتر باشد. به یاد دارم درسال ۱۳۶۸ که برای دعوت از برخی اساتید حوزه برای مراسم ازدواج خودم، جهت نوشتن القاب برخی ازعلماء با پدرم مشورت می‌کردم، برای یکی از اساتید شرح لمعه ایشان، که درآن زمان هنوز درقید حیات بود، مشورت طلبیدم که ایشان تاکید نمودند برای آن استاد، ازعنوان آیت الله استفاده کنم. وقتی از ایشان پرسیدم: آیا شما قائل به اجتهاد استاد شرح لمعه خود هستید؟ درپاسخ فرمودند: خیر، اما ایشان هم استاد من هستند و هم ازلحاظ سن و سال از من بزرگتر و جای پدر من محسوب می‌شوند. اما این سنت و ادب درچند مورد توسط آقای خامنه‌ای به دلیل همان روحیات خاص زیرپا گذاشته شد. درمورد اول که مربوط به وفات آیت‌الله پسندیده، برادربزرگترامام می‌شد، علی‌رغم آن‌که او۱۰۶ سال سن داشته و با آقای خامنه‌ای حدود پنجاه سال اختلاف سن داشت، درپیام تسلیتی به مناسبت درگذشت ایشان، ازعنوان حجت‌الاسلام برای وی استفاده نمود؛ درحالی‌که شهره ی ایشان به عنوان آیت‌الله، امری بود که از دیرباز مورد توجه علمای حوزه قرار داشت و اتفاقا مراجع وقت که همگی درعلم وعمل و سن و سال از آقای خامنه‌ای برتر بودند، درپیام‌های تسلیت خود به مناسبت درگذشت ایشان، ازعنوان آیت‌الله استفاده نمودند و یا استفاده نمودن ازعناوین مشابه برای آیت‌الله مرتضی بنی فضل که شاید از لحاظ علمی و نیز سن و سال سمت استادی و پدری نسبت به آقای خامنه‌ای داشت و نیز آیت‌الله سید مرتضی نجومی، حکایت از روحیه ی خودشیفتگی و جاه طلبی ایشان دارد. وی که به ناحق برجایگاه مرجعیت تکیه زده و به دلیل تلاش و حضور برخی روحانیونی که امروزه درقرارگاه عمار به برنامه ریزی برای بصیرت افزائی! اشتغال دارند، درمنزل علما و گرفتن تاییدیه اجتهاد برای آقای خامنه‌ای از ایشان درسال ۷۳، و نیز به دلیل شانتاژ برخی از اعضای لشکر هفده علی بن ابی طالب با تجمع درجلوی جامعه مدرسین و وادارنمودن آن تشکل سیاسی به گنجاندن نام وی درعداد مراجع، بدون داشتن صلاحیت‌های لازم دراین جایگاه جای گرفته و هنوز هم اقدام به انتشار رساله عملیه رسمی و مطابق با سنت دیرین حوزه را نکرده، غافل از آن است که اگر برخی ازمراجع ازعناوینی متفاوت با عموم استفاده می‌کنند، با ملاحظاتی این کار توسط ایشان صورت می‌پذیرد که رعایت احترام استاد وشاگردی، سن وسال و نیزاحترام به مشایخ و بزرگان حوزه، ازاصول اولیه این سیره ی جاریه ی علما بوده است که آقای خامنه‌ای از آن درک درستی نداشته و آن را با تحقیر و کوچک نمودن بزرگان، برای بزرگ جلوه دادن خود اشتباه گرفته؛ امری که بیشتر توسط سلاطین ظالم و ستمگر با کوچک نمودن بزرگانی که با آن‌ها به مخالفت می‌پرداختند، صورت می‌گرفته است.
- عبدالله نوری
آن‌چه بر سر«عبدالله نوری» توسط دادگاه ویژه روحانیت آمد و حکم سنگین زندان پنج ساله‌ای که برای وی صادر شد، را نمی‌توان چیزی جزحاصل عقده گشائی آقای خامنه‌ای و چنگ و دندان نشان دادن به مخالفان و به رخ کشاندن اقتدار و قدرت ظالمانه دانست؛ چرا که عبدالله نوری در دادگاه مردانه سخن گفت و رفتارهای حاکمان کشور به خصوص رهبری را به باد انتقاد گرفت. رهبری ایران پذیرفته بود که اگرعبدالله نوری در دادگاه سکوت کند، برای او حکمی صادر ننمایند، اما او دفاعیاتی تاریخی ازخود در بی‌دادگاه ویژه روحانیت نمود که تحت عنوان شوکران اصلاح، به عنوان یک سند زنده وتاریخی ماندگار شد. از دیگر دلایل عقده گشائی آقای خامنه‌ای درمورد عبدالله نوری مربوط به موضع‌گیری او درقبال بازداشت غلام‌حسین کرباسچی شهرداروقت تهران می‌شود. او که درآن زمان وزیرکشور دولت آقای خاتمی بود، در زمان بازداشت شهردارتهران به سفرخارج از کشور رفته بود وهنگام بازگشت به کشور، بلافاصله از فرودگاه به منزل شهردارتهران برای دیدار با خانواده‌اش شتافت. درمیان راه که عبدالله نوری به صورت تلفنی درحال هماهنگی جهت حضوردرمنزل شهردار می‌شود، وقتی خانواده آقای کرباسچی از برخی افراد مقصر در دستگیری شهردارتهران سخن می‌گویند، آقای عبدالله نوری قاطعانه به نقش مستقیم رهبری اشاره کرده و تمامی تقصیر را متوجه وی می‌نماید وهنگامی‌که یکی از بزرگان اصلاحات درملاقاتی با آقای خامنه‌ای، دلیل رفتار دادگاه ویژه روحانیت و دلیل حکم سنگین صادرشده برای وی را سوال می‌نماید، با مکالمه شنود شده ی عبدالله نوری با همسر شهرداروقت تهران مواجه می‌شود که این مساله و نیز دفاعیات محکم عبدالله نوری، به انضمام روحیه ی کینه‌جویانه آقای خامنه‌ای که همواره تلاش دارد، بینی مخالفان پرجرات خود را به خاک بمالد، آن‌گونه که صدای شکستن و خرد شدن استخوان آن‌ها را احساس کند، باعث می‌شود که پس از دادگاه بلافاصله ره‌سپار زندان شود و درطول این مدت مادر و برادر خود را نیز از دست بدهد و علاوه بر داغ برادر شهیدش، ماجرای از دست دادن دوعزیزش در دوران زندانی که آقای خامنه‌ای دستورآن را داده بود، خاطره‌ای فراموش نشدنی برای او به یادگار گذارد.
- مهدی کروبی ، جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
شاید تنها جرم شیخ شجاع اصلاحات از دیدگاه آقای خامنه‌ای – که قربانی کینه ورزی او شده – هویدا نمودن اسرار مگوی رهبری و آشکارنمودن نقش ویژه مجتبی خامنه‌ای درحاکمیت کشور باشد. وقتی درسال ۸۴ که او درانتخابات ریاست جمهوری، تا ساعات اولیه پیش‌تاز شمارش آرا بود، به ناگاه درفاصله چند ساعت، جایگاه او به نفر سوم تقلیل یافته و از دور رقابت‌های مرحله ی دوم خارج می‌شود، نگارش نامه تاریخی او به رهبرایران و اشاره به برخی واقعیات تلخ پیرامون او، سندی زنده و گویا درتاریخ کشور به شمار می‌آید. به یاد دارم در زمان ریاست این مرد بزرگ درمجلس ششم، که او چندین باز در دفاع از جایگاه ولایت فقیه و لزوم همراهی با آن، نطق‌های متعددی ایراد نمود، دریکی از نطق‌ها، ضمن لزوم برهمراهی و تبعیت از رهبری، به تبصره ای اشاره نمود. او گفت: تبعیت از رهبری به معنای تعطیل کردن عقل نیست وهمه ملزم به تبعیت از رهبری هستیم، مگر آن‌که رهبر بگوید ماست سیاه است. واین مرد بزرگ برای حفظ میراث امام و انقلاب، علی‌رغم آن‌که دربسیاری موارد، با دیدگاه رهبری تفاوت نظر داشت، شماتت هم‌فکران و دوستان خود را به جان خرید واما آن‌گاه که احساس نمود این همراهی به معنی«تعطیلی عقل» و به زعم اقتدارگرایان به معنای«داشتن بصیرت» است، مردانه ازحق مردم دفاع نمود. ایستادگی تاریخی او درکنار مهندس موسوی و زهرا رهنورد و حصر ناجوانمردانه‌اش، به عنوان یکی ازصفحات زرین زندگی او درتاریخ کشورمان نورافشانی می‌کند.
- سیدمحمد خاتمی
در روحیه ی کینه ورزی آقای خامنه ای همین بس که علی‌رغم نامه ی تبریک آقای سیدمحمد خاتمی به مناسبت عمل موفقیت آمیز جراحی وی، وتلاش برای آشتی‌جوئی – که اتفاقا مورد اعتراض بسیاری از حامیان ایشان قرارگرفت – پس از درگذشت همشیره آقای خاتمی، که همزمان با اعلام ممنوع التصویر بودن وی از سوی سخن‌گوی قوه قضائیه صورت گرفت، پیام تسلیت خود را، به مادرآقای خاتمی وهمسر مرحوم آیت‌الله سید روح الله خاتمی می‌نویسد! واقعا این همه کینه ورزی چرا؟! به خاطرمخالفت با تمایل رهبری به احمدی نژادی که بعدها، اقتدارگرایان و شخص آقای خامنه‌ای به اشتباه بودن حمایت‌های بی‌دریغ خود از او اعتراف کردند؟! به خاطرحمایت ازجنبش سبزی که هر روزحقانیت آن آشکارتر می‌شود؟!
http://sahamnews.org/2015/02/275804/
https://www.balatarin.com/permlink/2015/2/24/3808689

۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه

جابجائی با بصیرت و فتنه گر!(بخش سوم)

به بهانه نامه رحیمی به احمدی نژاد و آغازعلنی شدن اختلافات فتنه گران واقعی

 جابجائی با بصیرت و فتنه گر، نمونه‌هائی از نتایج روحیه ی خودشیفته، خودکامه و کینه جوی رهبری

http://sahamnews.org/2015/02/275191/


https://www.balatarin.com/permlink/2015/2/14/3800105



تفاوت آشکار با سیره معصومین و بزرگان دین با ذکر چند حکایت تاریخی :


سید احمد شمس



اگرنگاهی گذرا به سیره معصومین درمواجهه با مردم بنمائیم، تفاوت آشکاری با رفتار امروز اقتدارگرایان وحاکمیت کشور و در راس آن رهبری می‌توان یافت، چه آن‌که متاسفانه موارد متعدد و بی‌شماری از ناسپاسی‌ها و قدرناشناسی‌های این جماعت درمقابله با کسانی را می‌توان یافت که درحق آن‌ها الطاف و محبت‌های فراوانی نموده و در رسیدن آنان به جایگاه امروزی نقش ویژه‌ای ایفا نموده اند، به گونه‌ای که پس ازمقایسه این دو رویه با هم، به این نتیجه خواهیم رسید که هیچ سنخیتی میان سیره بزرگان دین و رفتارحاکمیت ظالم امروز وجود نداشته و فرسنگ‌ها تفاوت بین این دو رفتار می‌توان مشاهده نمود. در ادامه این نوشتار به چند نمونه ازسیره کریمانه بزرگان دین اشاره می‌نمائیم، رویه‌ای که حکایت ازچهره رحمانی دین مبین اسلام دارد؛ همان چهره‌ای که:«و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا» و تو می‌بینی که مردم دسته دسته به دین خدا وارد می‌شوند، اما متاسفانه رفتارخشونت آمیز وغیررحمانی امروزحاکمان کشور که خود را آینه تمام نمای اسلام و دین نامیده اند، درکنارجنایاتی که در دیگراقصی نقاط جهان ازمدعیان دروغین اسلام حقیقی هم چون داعش، طالبان، القاعده و بوکوحرام سر می‌زند، آن‌چنان چهره ی غیرواقعی از اسلام را درمنظرجهانیان به نمایش گذاشته، که گاه دفاع از اسلام واقعی را دشوار نموده، و تصویری نازیبا ازاین دین رحمت را به نمایش گذاشته است، و گاه باعث بی‌دینی و بی‌اعتقادی بسیاری ازمسلمانان یا گرویدن آنان به دیگر ادیان، به واسطه گریزاز رفتارمدعیان دروغین دین‌داری شده است که دراین شرائط بایستی برای مظلومیت اسلام حقیقی، خون گریه نمود. پیش از ذکر چند داستان تاریخی، مناسب است به این حدیث از امام صادق علیه‌السلام اشاره‌ای داشته باشیم. آن حضرت می‌فرمایند: کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ، با غیرزبان‌های‌تان مردم را دعوت کنید(یعنی با رفتارعملی)، دربرخی ازاین حکایات به وضوح می‌توان گرویدن بسیاری از مردم را به سوی بزرگان دین، تنها با دیدن رفتار و سیره آن بزرگواران مشاهده نمود، بدون آن‌که برای اثبات حقانیت دین، دلیل و برهانی اقامه نموده و یا حتی کلامی بر زبان جاری نموده باشند، بلکه صرفا رفتارعملی ایشان، باعث علاقمندی مردم به حقانیت معصومین علیهم السلام و دین مبین اسلام شده است، اما متاسفانه امروز مشاهده می‌شود که بالعکس، حاکمان کنونی کشور، درکنار گروه‌های تندرو دردیگر نقاط عالم، دین‌داری و دعوت مردم به دستورات آن را فقط لقلقه زبان خود ساخته اند، اما دررفتارآنان، اثری ازاسلام حقیقی و رحمانی به چشم نمی‌خورد، و اینک اشاره‌ای به جلوه‌های رحمانی و با عطوفت ازسیره بزرگان دین با ذکرچند حکایت تاریخی:


- داستان مشهوری از آن شخص یهودی نقل است که با پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم عداوت و کینه داشت، خاکروبه‌های خانه اش را نگاه می‌داشت. هرگاه پیامبراز زیرخانه آن شخص عبور می‌کرد، آن را بر سرمبارک پیامبر می‌ریخت. روزی ازقضا این شخص(یهودی) مریض شد، چند مرتبه‌ای که پیامبر از آن‌جا عبور کرد، کسی خاکروبه را بر سرمبارک ایشان نریخت. وقتی سراغ او را از اصحاب گرفتند که چرا آن فردی که همه روزه بر خاکروبه خود را بر سر ما ریخت، چند روزی است که از او خبری نیست، اصحاب ازبیماری او خبر دادند. وقتی آن حضرت متوجه بیماری او شدند، به عیادت او رفته و داخل خانه وی شدند. آن شخص با دیدن پیامبراشک از دیدگانش جاری شد و با صدائی گریان، بلند فریاد زد: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله… ، او آن‌چنان از رفتارخود شرمنده بود که حتی به سیمای نورانی پیامبر نمی‌توانست نگاه کند، پیامبر او را تسلیت و بشارت داده و برایش دعا کردند.


- خواهرعدی بن حاتم که به وسیله مسلمانان اسیرشده بود، به دستور پیامبر(ص) آزادشده و برادرش را مجاب می‌کند که به ملاقات پیامبر برود. او خطاب به عدی می‌گوید: من صلاح تو را درآن می بینم که هرچه زودتر خود را به او برسانی و با او پیمان بسته و بیعت کنی، زیرا اگر او به راستی پیامبر خدا باشد که تو درایمان به وی سبقت جسته‌ای و اگر داعیه سلطنت و پادشاهی هم داشته باشد که پیمان بستن با او ازشخصیت تو چیزی نخواهد کاست و ازسایه قدرتش بهره مند خواهی شد. عدی بن حاتم گوید: سخنان او درمن اثر گذارد، رأی او را پسندیدم و به مدینه سفر نموده و نزد آن حضرت رفته سلام کردم، فرمود: کیستی؟ گفتم: عدی بن حاتم هستم. وقتی پیامبر مرا شناخت برخاست و مرا به سوی خانه برد، در راه که می رفتیم پیرزنی سر راه او آمد و درباره کاری که داشت با آن حضرت سخن گفت، من دیدم پیغمبر اسلام با فروتنی به مدت طولانی درکنار آن پیرزن ایستاد و با کمال ملاطفت با او سخن گفت و پاسخش را داد. پیش خود گفتم: به خدا سوگند چنین مردی داعیه سلطنت و پادشاهی در سر ندارد که با پیرزنی این چنین به مدت طولانی و با حوصله و ملاطفت سخن بگیوید، و چون وارد خانه آن حضرت شدم دیدم تشک چرمی خود را که لیف خرما درآن بود، و برای نشستن من پهن کرد و به من گفت: روی آن بنشین، و خود روی زمین نشست، من خودداری کردم ولی حضرت اصرار کرد و من به ناچار نشستم، آن‌گاه پیش خود گفتم: این دومین نشانه، به خدا این رفتار سلاطین نیست. سپس به من گفت: ای عدی بن حاتم مگر تو به آیین«رکوسیه»(آیینی ما بین مسیحیت و صابئی) نبودی؟ گفتم: چرا. فرمود: پس چرا از قوم خود یک‌چهارم درآمدشان را می‌گرفتی؟ درصورتی‌که این کار درآیین تو جایز نبود. و هم‌چنین یکی دو خبر غیبی دیگر به من داد، آن‌گاه با خود گفتم: این هم سومین نشانه، که او خبر ازغیب به من داد، و این مخصوص پیامبران است و نه سلاطین. این‌گونه بود که دانستم او پیامبرخداست و فقط با مشاهده رفتار نیکویش، به او ایمان آوردم.


- سپاه اسلام مکه را فتح نمودند، درحالى‌که«سعد بن عباده»رئیس خزرجیان پرچم سپاه اسلام را در دست داشت، همین‌که در برابر ابوسفیان قرار گرفت، خطاب به او این شعر را سرود: الیوم یوم الملحمه الیوم تستحل الحرمه الیوم اذل الله قریشا؛ امروز، روز نبرد است، روزی که گوشت‌های بدن شما با شمشیر قطعه قطعه خواهد شد، امروزجان و مال شما حلال شمرده مى‌شود، امروز روز ذلت قریش است. ابوسفیان تا چشمش به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و سلم افتاد، با ترس عرضه داشت:«پدر و مادرم به فدایت، آیا دستور داده اى قومت را قتل عام کنند که سعد چنین شعار می‌دهد؟! درحالى‌که تو مهربان‌ترین افراد به مردم هستى. پیامبر رحمت صلى الله علیه و آله و سلم ازشنیدن این سخن سخت ناراحت شدند، و براى آن‌که یاس و ناامیدى درمیان مردم مکه راه نیابد، بلافاصله فرمود: الیوم یوم المرحمه الیوم اعزالله قریشا الیوم یعظم الله فیه الکعبه؛ امروز روز رحمت است، امروز روزعزت قریش است، امروز روزى است که خداوند به کعبه عظمت بخشید. سپس سعد را ازمقام خود عزل کرد وعلى علیه السلام را به جاى او منصوب نمود، و به او دستور داد فورا به سوى سعد بشتابد و پرچم اسلام را از او بگیرد. وبدین ترتیب ارتش نیرومند اسلام با ده هزارنیروى مسلح با پرچم‌دارى على علیه السلام و با شعار رحمت، وارد مکه معظمه شدند. ابوسفیان با این‌که درطی ۲۰ سال گذشته بزرگ‌ترین ضربه‌ها را براسلام و مسلمین وارد ساخته بود، درعین حال پیامبررحمت هنگام فتح مکه چنین فرمود:«ابوسفیان می‌تواند به مردم اطمینان دهد که هرکس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود و یا سلاح به زمین بگذارد و بی‌طرفی خود را اعلام کند و یا درخانه اش را ببندد و یا به خانه ابوسفیان پناه برد ازتعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند. » ابوسفیان پیام پیامبر را به مردم مکه رساند و پیامبر نیز فرمود: «فتح مکه بدون خون‌ریزی صورت گیرد». پیامبررحمت با ورود به مکه، همگان، حتی وحشی قاتل عموی گرامی خود حمزه وهند جگرخوار را مورد عفو و بخشش خود قرار دادند. دراین روزعلی علیه السلام ، پای بر دوش مبارک رسول خدا نهاد و آن مکان مقدس را با شکستن بت‌ها، از وجود هرگونه شرک پاک نمود.


- در زندگی امیرمومنان علی علیه السلام آمده که درعصرخلافتش، روزی خطاب به جمعیت فرمود: آن‌چه سوال دارید از من بپرسید، هرسوالی که مربوط به پایین‌تر ازعرش باشد پاسخ می‌دهم و چنین ادعایی را بعد از من جز دروغ‌گو نمی‌کند. دراین هنگام مردی بلندقامت درگوشه مجلس برخاست، درحالی‌که کتابی درگردنش آویزان بود و گویی ازعرب‌های یهود بوده با صدای بلند با کمال گستاخی، خطاب به علی علیه السلام گفت: ای مدعی چیزی که نمی‌دانی، من از تو سوال‌هایی می‌کنم که ازجواب آن‌ها درمانده شوی. دراین هنگام جمعی ازشیعیان و دوستان آن حضرت برخاستند تا به او حمله کرده و او را تنبیه کنند، حضرت آنان را به شدت از این‌کار بازداشت و فرمود: رهایش کنید، شتاب‌زدگی وتندی و خشم را از خود دورنمایید، با این کارها حجت‌های خدا برمردم تمام نشده و براهین الهی آشکار نخواهد گردید. آن‌گاه با کمال حلم و بزرگواری به آن مرد رو کرد و فرمود: هرسوالی که داری بپرس. او سوال‌های خود را مطرح کرد و حضرت به همه آن‌ها پاسخ داد. اوشیفته علم و حلم علی علیه السلام شد و اشعاری درمدح آن حضرت سرود و خواند، و آن حضرت را صاحب علم و راهنمای گمراهان و رادمرد کمال و ارزش‌های والای انسانی خواند.


مردی ازخوارج، هنگام صحبت حضرت علی(ع) فریاد کشیده بود: «قاتله الله کافرا ما افقهه» خدا این کافر را بکشد، چقدر دانشمند است! برخی ازیاران امام بلند شدند تا حق او را کف دستش گذاشته و یا او را بکشند، اما حضرت اصحاب را آرام کرده و فرمود او دشنامی به من داد، «جواب حرف حرف است و یا بخشش(نه برخورد فیزیکی)» (نهج البلاغه، کلمه قصار ۴۲۰٫)


- مالک اشتر سپهسالار لشکرامام علی(ع) است، درعظمت او همان بس که آن حضرت درباره‌اش می‌فرمایند: همان‌گونه که من با رسول خدا(ص) بودم، او هم با من بود. وی که بزرگ قبیله کنده و فرمانده کل لشکر امیرالمومنین بود، دریکی از روزها دربازار کوفه درحال راه رفتن بود، در حالی‌که لباسی مندرس و کوتاه برتن داشت. یکی ازجوانان هرزه که او را نمی‌شناخت، خواست مالک را مسخره نموده و سبب استهزاء و خنده او نزد مردم شود. به همین خاطر ریگی به طرف مالک اشتر پرتاب نمود. مالک بدون این‌که به او تعرض نماید، از کنار او رد شد و رفت. به جوان گفتند: آیا شناختی او که بود؟ گفت: نه، گفتند او مالک اشتر بود، جوان بسیار ترسید و ناراحت شد، و بلافاصله به دنبال مالک دوان دوان حرکت نمود، سراغش را گرفت، به او گفتند: وارد این مسجد شده است، جوان هم داخل مسجد شد و دید مالک در حال خواندن نماز است، منتظر ماند تا نمازاو تمام شود، وقتی نماز مالک به اتمام رسید، روی دست و پای مالک افتاد گفت من شما را نشناختم، جسارت کردم، مرا ببخشید. مالک فرمود: من همان وقت تو را بخشیدم، حالا به مسجد درآمدم که نماز گذارم و برایت دعا کنم که خدا نیز تو را عفو نماید. مالک پیرو و شیعه راستین امام علی(ع) است. آیا به حاکمان امروز کشور ما هم می‌توان پیرو و شیعه امام علی گفت؟!! چه چیزآنان به پیرو و شیعه علی(ع) شباهت دارد؟«والکاظمین الغیظ » کسانی که خشم خود را فرو می‌نشانند، غیظ خود را فرو می‌خورند، نه این‌که اگرکسی به شما کلوخی پرتاب کرد، با سنگ پاسخ او را بدهیم( بلکه وقتی به رفتار لغو و ناشایستی بر می‌خوریم، بایستی بی اعتنا و بزرگوارانه از کنار آن بگذریم)«وَإِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ کِرَامًا»(سوره فرقان آیه ۷۲) کاری که معصومین علیهم السلام و پیروان راستین ایشان، چون مالک اشتر انجام می دادند، اما امروزه هرگز در رویه اقتدارگرایان و مدعیان دروغین ولایت‌مداری، نمی‌توان اثری از آن یافت.


- پیرمردی ناآگاه از اهالی شام درمدینه، امام حسن علیه السلام را سوار بر مرکب دید، آن‌چه توانست از آن حضرت بدگویی کرد، وقتی که فارغ شد، امام حسن کنار او آمد، و به او سلام کرد، و درحالی‌که لبخندی برچهره داشت به او فرمود: ای پیرمرد! گمانم غریب هستی، و گویا اموری بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت کنی ازتو خشنود می‌شویم، اگرچیزی از ما بخواهی به توعطا می‌کنیم، اگر از ما راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی می‌کنیم، اگر کمک برای باربرداری از ما بخواهی، بار تو را برمی‌داریم، اگر گرسنه باشی تو را سیر می‌نماییم، اگر برهنه باشی، تو را می‌پوشانیم، اگر نیازمند باشی تو را بی نیاز می‌کنیم، اگر گریخته باشی به تو پناه می‌دهیم. اگرحاجتی داری آن را ادا می‌نماییم، اگر مرکب خود را به سوی خانه ما روانه سازی، و تا هر وقتی بخواهی مهمان ما باشی، برای تو بهترخواهد بود، زیرا ما خانه آماده و وسیع، و امکانات بسیار داریم. هنگامی‌که آن پیر ناآگاه این گفتار مهرانگیز نشات گرفته ازحلم و صبر امام حسن را شنید، آن‌چنان دگرگون شد که اشک ازچشمانش جاری گردید و گفت: گواهی می‌دهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی، اَللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ: خداوند آگاه‌تراست که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد، تو و پدرت مبغوض‌ترین افراد درنزد من بودید، ولی اینک تو محبوب‌ترین انسان‌ها درنزد من هستی! سپس او به خانه امام حسن(ع) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گردید، و پس ازمدتی درحالی که قلبش سرشارازمحبت خاندان رسالت بود، ازمحضرامام حسن علیه السلام بیرون رفت.


- یکى از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید، سلام کرد و دسته گلى تقدیم آن حضرت نمود، حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و درمقابل به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم، انس که ناظر این برخورد انسانى بود از آن حضرت باشگفتى پرسید: چگونه درمقابل یک دسته گل بى ارزش او را آزاد کردى؟! چون ارزش ‍ مادى یک کنیز به صدها دینار طلا مى رسید. حضرت با تبسمى حاکى از رضایت خاطر بود فرمود: خداوند این‌گونه ما را ادب کرده، چون در قرآن کریم مى‌فرماید: وَإِذَا حُیِّیْتُم بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا. اگر کسى به شما نیکى کرد او را با نیکى وحتی رفتار شایسته‌ترى پاسخ دهید ، و من فکر کردم ازهدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم، اگر واقعا هرکس خوبی‌هاى مردم را با نیکی‌ها و رفتارخوب‌ترى پاسخ مى‌داد، همان‌طور که خاندان پیامبرگرامى اسلام انجام داده اند، زندگى بهتر و جامعه ما جامعه اى اسلامى مى‌شد، درحالی‌که در رفتار رهبری و اقتدارگرایان کشوراثری از این‌گونه رفتارهای اسلامی و انسانی دیده نمی‌شود، و بالعکس موارد متعددی از ناسپاسی آنان، درحق افرادی که به آن‌ها محبت و لطف کرده اند، دیده شده است.


- نقل است که ارتباط امام سجاد با زیردستان خود به گونه‌ای بوده که آن‌ها ازحضرت احساس«امنیت» می‌کرده اند، و این نکته‌ای بسیارمهم درتنظیم چگونگی ارتباط با زیردستان درمحیط‌های مختلف است چرا که معمولا زیردستان از مسئولین ارشد و مافوق خود احساس امنیت ندارند، که نمونه بارز آن درفضای امنیتی حاکم برشرایط کشور ما قابل مشاهده است و نیز رویه‌ای که توسط رهبری و مدعیان دروغین ولایت‌مداری درمراکزمختلف کشور اعمال شده، چیزی جزعدم احساس امنیت را نزد همگان ایجاد نکرده است. ولی حضرت سجاد علیه السلام، به گونه‌ای رفتار می‌نمودند که زیردستان آن حضرت از ایشان کاملا احساس امنیت داشته‌اند. درسه کتاب مهم روایی این روایت نقل شده است که: حضرت علی بن الحسین علیه السلام دومرتبه یکی از بردگان خود را صدا زدند و او جواب نداد، وقتی درمرتبه سوم صدا زدند، به ایشان پاسخ داد. به او فرمودند: «ای پسرم!! آیا صدایم را نشنیدی؟» گفت: «بلی!!»، حضرت فرمودند: «پس چرا جوابم ندادی؟!!» او درجواب گفت: «چون ازشما احساس امنیت کردم و خواستم صدای زیبای شما بشنوم »، حضرت فرمودند: «حمد خدایی را که زیردستان من را چنین قرار داد که از من احساس امنیت کنند.»


- مردی ازنزدیکان امام سجاد دشنام داد و ناسزا گفت، حضرت جواب وی را نداد تا به بدگوئی‌اش پایان داد و رفت. آن‌گاه آن بزرگوار، به دوستانش رو کرد و فرمود: شنیدید به من چه گفت؟ من دوست دارم من را همراهی کنید تا پاسخ مرا به وی بشنوید، عرضه داشتند: با تو می‌آئیم. حضرت حرکت کرد و درحالی‌که قدم بر می‌داشت این آیه را قرئت می‌کرد: وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُـحْسِنِینَ. و آنان که خشم را فرو می‌خورند، واز مردم گذشت کننده اند وخداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد. برای اصحاب معلوم بود که حضرت کاری به دشنام دهنده ندارند، چون به درخانه آن مرد رسیدند، حضرت فرمودند: به صاحب خانه بگوئید علی بن الحسین است. صاحب منزل درحالی‌که نگران تلافی بود و دراین داستان شکّی نداشت، به درخانه آمد. حضرت به او فرمودند: لحظاتی قبل مطالبی را درباره من گفتی، اگر درمن وجود دارد، به خاطر آن ازحضرت حق طلب مغفرت می کنم، اگر در من نیست و تو اشتباه کردی، برای تو عفو و بخشش می‌خواهم!! صاحب‌خانه پیشانی حضرت سجّاد را بوسید، و عرضه داشت: یابن رسول اللّه آن‌چه گفتم در تو نبود، این منم که باید مورد عفو حقّ قرار بگیرم.


- کنیز امام سجاد(ع) برای ایشان آب آورد تا آماده نماز شود، ناگهان ظرف فلزی آب از دست کنیز افتاد و به صورت مبارک امام‌سجاد اصابت نموده و سبب مجروحیت آن شد. امام سرش را بلند فرموده و به کنیز نگریست. کنیز گفت: خداوند می‌فرماید(و الکاظمین الغیظ) امام فرمود: خشم را فرو خوردم. کنیزگفت(والعافین عن الناس) امام به او فرمود: خداوند تو را ببخشاید. کنیزگفت(والله یحب المحسنین) امام علیه السلام برای پاداش خواندن قرآن توسط آن کنیز را آزادی او قرار داد، و فرمود: برو که در راه خداوند عزوجل آزادی!


- عده ای نزد امام سجاد میهمانی دعوت بودند، یکی ازخادمان حضرت، درآوردن گوشت بریانی که در تنور بود عجله کرد، پس با سرعت آن را به دست گرفته و جلو آمد که دریک لحظه سیخ‌های کباب از دست او بر روی زمین افتاد و به سر یکی از فرزندان حضرت علی بن الحسین علیه السلام که در زیر پله استراحت می‌کرد اصابت نموده و باعث مرگ او شد. دراین‌حال آن فرد به شدت احساس تحیرنموده و مضطرب شده بود که ناگاه حضرت علی بن الحسین به او فرمودند: تو آزاد هستی!! چرا که تو تعمدی دراین کار نداشتی و بعد مشغول تجهیز فرزندش وبرای دفن او شد.


- هشام بن اسماعیل ازطرف عبدالملک مروان به استانداری مدینه منصوب شد. مقام ریاست او را به دایره غرور و کبر و ستم و ظلم کشید، حقّ را ناحقّ کرد، و هرچه درتوان داشت به میدان آورد. از افرادی که ازاو رنج بسیار و آزار فراوان دیدند حضرت زین الابدین علیه السّلام بود. پس از مدّتی از مقامش عزل شد، استاندارجدید مدینه به نام وَلید، ماموریّت یافت استاندار قدیم را در برابر مردم به ستونی ببندد، تا هرکس بخواهد آزارهای او را تلافی کند بتواند! درچنان حالی می‌گفت تمام وحشت من از برخورد با زین العابدین است، زیرا وی را زیاد آزار داده ام، امام درآن هنگام به یاران و دوستانش فرمود، به هیچ صورت متعرّض وی نشوید، آن‌گاه به دیدن هشام بن اسماعیل رفت و فرمود: پسرعمو از آن‌چه برایت پیش آمده ناراحتم، آن‌چه دوست داری از من بخواه که من دراجابت درخواست تومضایقه ندارم. هشام بن اسماعیل فریاد زد: اَللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ: خداوند آگاه تر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد.


- مردى درمدینه امام کاظم علیه السلام را آزار مى‌داد و گاهى به ایشان با دشنام توهین مى‌کرد. برخى از یاران امام کاظم علیه السلام، پیشنهاد مى‌کردند که او را تادیب کنند، اما امام شدیداً ایشان را از این‌کار باز مى‌داشت.  روزی امام کاظم علیه السلام بر مرکب سوار شده و به مزرعه آن مرد رفتند و او را درمزرعه یافتند و چون کنار او رسیدند، از مرکب پیاده شدند و با گشاده‌رویى و بزرگوارى از او پرسیدند: چقدر براى این مزرعه خرج کرده‌اى؟ گفت: صد دینار، فرمود: چقدر امید سود دارى؟ گفت: غیب نمى‌دانم، فرمود: گفتم چقدر امیدوارهستى؟ گفت: امید دویست دینار سود دارم، حضرت سیصد دینار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت، خدا به تو آن‌چه به آن امید دارى خواهد رسانید، آن شخص برخاست و سرآن گرامى را بوسید و از اوخواست که از گناهان و جسارت‌هاى وى در گذرد، امام تبسمى فرمودند و بازگشتند. روز بعد، آن مرد درمسجد نشسته بود که امام کاظم علیه السلام وارد شدند، آن مرد تا نگاهش به امام افتاد گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته»، خدا بهتر مى‌داند که رسالت خویش را به چه کسانى بدهد.(کنایه از آن که امام موسى بن جعفر به راستى شایستگى امامت دارند).


حال تنها یک سوال؟

چه سنخیتی میان این سیره و رفتار رحمانی بزرگان دین، با شیوه‌های کینه جویانه وغیرانسانی حاکمان کشور و سایر گروه‌های تندرو مدعی اسلام حقیقی وجود دارد؟! آیا دین گریزی‌های به وجود آمده در داخل و خارج کشور ناشی از این رفتارهای غیراخلاقی و غیرانسانی نیست؟

آقای خامنه ای؛ هنوز وجدان، و نفس لوامه ی شما، گاه از درون وجودتان، اندک نهیبی به شما می‌زند؟! بد نیست حصارهای قدرت و خودکامگی و خودشیفتگی و کینه را کمی کنار بزنید، و به آن ندای درون خود گوش فرا دهید. چگونه روز قیامت پاسخ این همه ظلم و ناسپاسی را خواهید داد؟ چه پاسخی برای دین‌گریزی و بدبین شدن خیل کثیری ازمردم که به واسطه رفتارشما، بی دین شده اند، دارید؟ البته شک نکنید، جدا ازقیامت دراین دنیا هم سنت لایتغیر الهی، همان‌گونه که وعده فرموده و بارها، نمونه آن‌را درتاریخ دیده ایم، بدون تردید به وقوع خواهد پیوست، وخود بهتر می‌دانید کسانی‌که ازشما قدرتمندتر بودند نیزگرفتارآن سنت موعود شدند.


پس تا دیر نشده …

۱۳۹۳ بهمن ۱۹, یکشنبه

جابجائی با بصیرت و فتنه گر! (بخش دوم)

به بهانه نامه رحیمی به احمدی نژاد و آغازعلنی شدن اختلافات فتنه گران واقعی
جابجائی با بصیرت و فتنه گر، نمونه‌هائی ازنتایج روحیه ی خودشیفته، خودکامه و کینه جوی
رهبری
http://sahamnews.org/2015/02/274794/

https://www.balatarin.com/permlink/2015/2/8/3795567



 مشابهت با رفتار ستمگران و ظالمان با ذکر چند حکایت تاریخی

سید احمد شمس

با نگاهی گذرا درتاریخ به سهولت می‌توان مشابهت رفتاراقتدارگرایان وحاکمیت کشور و درراس آن رهبری را با رفتارحاکمان ستمگر و ظالم تطبیق داد، آن‌چه دراین بخش* به آن پرداخته می‌شود تنها چند حکایت تاریخی از رفتار حاکمان ستمگر درتاریخ است که با آن‌چه امروزه توسط حاکمیت اعمال می‌شود، شباهت شگفت انگیزی دارد، در ادامه توجه دوستان عزیز را به این حکایات پند آموزتاریخی جلب می‌نمایم:

دراوایل دهه شصت شمسی که دراوان نوجوانی به سر می‌بردم، روزی از روزها، از مدرسه راهنمائی محل تحصیل خود به خانه بر می‌گشتم. آن ایام، سخنرانی ساعت یک بعدازظهر، قبل از اخبار سراسری ساعت ۱۴ از رادیو، جزو پرمخاطب‌ترین برنامه‌ها بود، و من یکی از طرفداران پرو پا قرص این برنامه بودم. آن‌روز، سخنرانی ساعت یک بعدازظهر، به آقای خامنه ای رئیس جمهوروقت اختصاص داشت  و من این حکایت را برای اولین‌بار از او شنیدم و بعدها، به‌طور مفصل‌تر آن را درمنابع تاریخی مشاهده نمودم، حکایتی که آقای خامنه‌ای نقل می‌کرد، مربوط به عبدالملک بن مروان بود. عبدالملک بن مروان دراول ماه رمضان سال۶۵ هجری پس ازمرگ پدرش برتخت سلطنت نشست، او قبل از آن‌که به حکومت برسد همواره درمسجد بود و قرآن می‌خواند، به گونه‌ای که او را«حمامه المسجد» یعنی کبوترمسجد می‌نامیدند. وقتی خبرخلافت به او رسید مشغول قرائت قرآن بود، قرآن را بست و گفت: «سلام علیک هذا فراق بینی و بینک؛ خداحافظ، این زمان جدائی من و توست.» و آن‌گاه هم چنان‌که حضرت علی علیه‌السّلام پیش بینی فرموده بودند، جنایات گسترده‌ای را مرتکب شد. بد نیست اشاره کنیم که«حجاج بن یوسف ثقفی» تنها یکی ازنتایج اعمال زشت و یکی از دست نشاندگان او بود، از«عمربن عبدالعزیز» نقل شده است که گفت: اگرهرامتی ستمگرش را بیاورد وما هم درمقابل آن‌ها«حجاج» را بیاوریم، بازما برهمه آن‌ها غلبه داریم. شاید آن‌روزآقای خامنه‌ای نمی‌دانست که روزی خود نیز«به جای شاه خواهد نشست» و به‌جای عمل به سیره معصومین، رفتارستمگران را وجهه همت خود خواهد ساخت، درقسمت‌های آینده این نوشتار به چند نمونه از رفتار آقای خامنه‌ای و مصادیقی که او پس از رسیدن به قدرت، نزدیک‌ترین و قدیمی‌ترین دوستان و اقوام نزدیک را قربانی هواهای نفسانی وکینه‌جوئی، خودشیفتگی و خودکامگی خود ساخت، والطاف و محبت‌های آنان را درحق خود فراموش نمود اشاره می‌نمائیم.

«شیخ عباس قمی» درکتاب «منتهی الامال» نقل می‌کند: شخصی ازمأمون پرسید که تو تشیع را از که آموختی؟ گفت: از پدرم هارون الرشید، بعد داستانی را نقل می‌کند و می‌گوید پدرم تمایل شیعی داشت، به امام کاظم علیه السلام ارادت داشت وعلاقه مند بود، ولی درعین‌حال با موسی بن جعفر با بدترین شکل رفتار می‌کرد. من یک‌وقت به پدرم گفتم تو که چنین اعتقادی درباره این آدم داری پس چرا با او این‌جور رفتار می‌کنی؟ گفت: الملک عقیم! یعنی مُلک فرزند نمی‌شناسد تا چه رسد به چیز دیگر. بعد گفت: پسرک من! اگر تو که فرزند من هستی با من بر سرخلافت به منازعه برخیزی، آن‌چیزی را که چشمانت دراو هست از روی تنت بر می‌دارم، یعنی سرت را از تنت جدا می‌کنم.

معاویه خوب می‌دانست که خلافت، حق علی علیه السلام است، و خودش شایسته ی این مقام نیست، لیکن برای به دست آوردن حکومت، لشکری از مردم شام مهیا کرد، و جنگ صفین را به وجود آورد و سبب شد که خون هزاران افراد بی‌گناه و بافضیلت، از لشکرعلی علیه السلام بر زمین جاری گردد و پس از آن نیز، ده‌ها هزارنفر از سربازان شامی خود را به دست هلاکت سپرد، حادثه صفین، شجاعت وشهامت و مردانگی امیرالمؤمنین علیه السلام و گروهی از یاران سلحشور باوفایش را نشان داد، و تا ابد درصفحات تاریخ به جا گذاشت. و ازطرفی حکایت و آثار ننگینی درباره ی معاویه وعمروعاص و مردم فرومایه شام، درکتاب‌ها و خاطره‌ها ثبت کرد. این گفت‌وگو که میان معاویه وعمروعاص انجام شده، گویای گوشه‌ای ازحقایق تاریخ است؛ روزی معاویه به عمروعاص گفت: ای ابوعبدالله! من و تو کدامیک زیرک‌تریم؟ عمرو درپاسخ گفت : من درحاضرجوابی، و تو درفکر و دقت. معاویه گفت: به زیان خود حکم کردی، من درحاضرجوابی نیز از تو بالاترم. عمروعاص پاسخ داد: پس روزی‌که(درجنگ صفین) قرآن‌ها بالای نیزه‌ها رفت، این حاضرجوابی تو کجا رفته بود؟ معاویه گفت: با این سخن مرا محکوم کردی. آن‌روز اگر با صلاح‌دید تو قرآن‌ها را بر سر نیزه نکرده بودیم، همه نابود می‌شدیم، اما ازتو چیزی می‌پرسم به شرط این‌که درجواب راست بگویی! عمروعاص پاسخ گفت: به خدا دروغ بد است! هرچه می‌خواهی بپرس تا حرف راست بشنوی. معاویه سوال کرد: تاکنون هیچ درمشورت، به من خیانت کرده‌ای؟ عمروعاص گفت: نه. معاویه ادامه داد: بله، به خدا قسم، نمی‌گویم، درهمه‌جا، ولی دریک‌جا به من خیانت کردی. عمروعاص پرسید: کی وکجا؟ معاویه گفت: روزی که علی بن ابی طالب علیه السلام من را برای مبارزه، به میدان خویش طلبید( و فرمود: ای معاویه ازمیان خیمه قدم به میدان گذار و با من نبرد کن، تا هرکدام که کشته شویم، خون دیگران محفوظ بماند) من از درمشورت پرسیدم: چه صلاح می‌بینی؟ تو با این‌که علی علیه السلام را می‌شناختی گفتی: با او مبارزه کن، چون همتای کریمی است! و دراین زمان به من خیانت نمودی. عمروعاص گفت: ای امیرالمؤمنین! آن مرد جلیل‌القدر و شرافتمند، تو را به مبارزه ی خویش خواند و تو اگر با او پیکار می‌کردی، سرانجام به یکی از دو نیکی نائل می‌شدی! زیرا یا تو او را می‌کشتی، پس چه افتخاری از این بالاتر، که یگانه مرد شجاع ناموری را، به خاک افکنده به سلطنت مطلقه ی بدون مزاحم می‌رسیدی، و یا آن‌که کشته می‌شدی!! معاویه با رد سخن وی گفت: این سخن از آن رای پیشین بدتر است، به خدا من یقین دارم اگراو را می‌کشتم یا خود کشته می‌شدم، اهل دوزخ بودم! عمروعاص پرسید: پس چرا جنگ صفین را به وجود آوردی؟ معاویه گفت چون الملک عقیم(چون سلطنت نازاست و گاهی به جانب انسان رو می‌کند!) ولی نباید این مطلب از تو گذشته، به گوش احدی برسد! به واقع آقای خامنه‌ای و مدعیان دروغین ولایت‌مداری، خود بهتر ازحامیان جنبش سبز می‌دانند که آقای مهندس موسوی و آقای کروبی، به چه دلیل به میدان مبارزه با دروغ و تزویر وچپاول اموال ملت آمدند و با افشاگری‌های خود قصد داشتند نسبت به اصلاح رویه‌ای که درمسیرانقلاب به وجود آمده، اهتمام کنند. همگان برصداقت این دو بزرگوار اذعان داشتند؛ مهندس موسوی کسی بود که بیست سال ازصحنه اجرائی کشورکناره گرفت و ازمواهب قدرت خود را دور نمود، و چندین بار که درسال‌های ۷۶ و نیز ۸۴ همگان برای دعوت از او به سراغش رفتند، هم‌چون امیرالمومنین از پذیرش قدرت خودداری نمود تا آن هنگام که احساس نمود روند جاری کشور، خطر بزرگی را برای دست‌آوردهای انقلاب رقم خواهد زد و امروز اقتدارگرایان خود، به همان سخنان دیروز او اعتراف دارند، وآقای کروبی نیز فردی بود که همواره مصالح نظام و انقلاب و مردم برای او مهم بود، و در راه رسیدن به این هدف، ازمنافع شخصی خود نیز بارها گذشت وچندین نوبت، فقط برای بقای نظام و میراث‌امام، حاضرشد درصحنه رقابت‌های سیاسی به ایفای نقشی بپردازد که اقتدارگرایان با ناجوانمردی، نتیجه‌ای ازپیش تعیین شده برای آن رقم زده بودند. او برای بقای نظام، بارها آبروی خود را با خدا معامله نمود، ومسیری را انتخاب کرد که تشخیص می‌داد، بایستی برای حفظ انقلاب، برگزیند و حتی دراین راه، بارها مورد سرزنش دوستان و هم‌فکران خود قرار گرفت، اما برای استقرارنظام همه چیز را به جان خود خرید. امروز هم نامه رحیمی به احمدی نژاد را می‌توان به گونه‌ای با گفت‌وگوی معاویه و عمروعاص مشابه دانست که بیان‌گر گوشه‌ای از وقایع و پشت پرده حاکمیت فاسد درچند دهه گذشته است. بدان امید که با گذر زمان، صفحات دیگری ازاین هم‌پیمانی‌های نامقدس درماجرای تقلب گسترده درانتخابات ۸۸ و جنایات پس از آن، و نیز جلوه‌های بیشتری از سایر خیانت‌ها و جنایت‌های اقتدارگرایان روشن شود.

رفتار دستگاه اموی، یزید و ابن زیاد درقلب حقایق تاریخی، و وارونه جلوه دادن چهره ی اهل بیت و بازماندگان امام حسین علیه السلام وخارجی خواندن آنان، با رفتارحاکمیت فعلی ایران در وارونه جلوه دادن چهره ی رهبران جنبش سبز و فتنه گر نامیدن ایشان و معرفی آنان به عنوان مقصراصلی، شباهت عجیبی دارد و دوستان عزیز خود می‌توانند مصادیق فراوانی را دراین‌خصوص ازابتدای ماجرای تقلب گسترده و مقدمات پیش از آن، تاکنون بیان نمایند. معرفی نمودن موسوی و کروبی، که دوتن از صدیق‌ترین وبا وفاترین یاران امام تا پایان عمراو بوده و پس از او نیز، برآرمان‌های او تاکنون استوار مانده‌اند، به عنوان عامل بیگانه و ضدانقلاب معرفی کردن آنان، ادعاهای دروغین و مضحکی هستند که حاکمان کشور نیز، قلبا به آن باور ندارند، اما براساس همان مثل معروف عرب که«الملک عقیم»، این داستان سرایی‌ها را برای بقای حاکمیت فاسد خود، ساخته و پرداخته کرده اند. داستان معروف مواجهه امام سجاد با پیرمرد شامی نمونه‌ای از رفتارحکومت اموی در وارونه جلوه دادن تاریخ و خدشه دارنمودن چهره پاک اهل بیت علیهم السلام است، که با تهمت‌های رنگارنگ امروز اقتدارگرایان به رهبران جنبش سبز، مطابقت عجیبی دارد. نقل است وقتی که کاروان اهل بیت وارد دروازه شام شد، پیرمردی جلوآمد و به آنان نزدیک شد و گفت: ستایش ویژه خدایی است که شما را کُشت و هلاک‌تان ساخت و مردان را از آزار شما آسوده کرد و شما را دراختیارامیرمؤمنان(یزید) نهاد. امام زین العابدین(ع) به او فرمود:«ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟» گفت: آری، خوانده ام. فرمود: «پس این آیه را می‌دانی(قُلْ لاَ أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ اَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی)«بگو: برآن(رسالت)، اجری ازشما نمی‌طلبم، جز مهروَرزی با نزدیکانم» پیرمرد گفت: آن‌را خوانده ام. امام سجاد(ع) فرمود:«فَنَحْنُ الْقُرْبی یا شَیخُ» ای پیرمرد، قربی(اهل بیت) ما هستیم. آیا درسوره بنی اسرائیل خوانده ای(وَءَاتِ ذَا الْقُرْبَی)«وحق نزدیکان را به آن‌ها بده» پیرمرد گفت: آن‌را خوانده‌ام. حضرت زین العابدین(ع) فرمود: ای پیرمرد! آن نزدیکان ما هستیم. آیا این آیه را خوانده‌ای:(وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیء فَأَنَّ للهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی) «وبدانید که یکْ پنجمِ آن‌چه به دست می‌آورید، برای خداوند و پیامبر و نزدیکان است؟» پیرمرد گفت: آن‌را خوانده ام. امام(ع) فرمود: ای پیرمرد! آن نزدیکان ما هستیم. آیا این آیه را خوانده‌ای:(إِنَّمَا یریدُ اللهَ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهیراً)»،«خداوند، اراده آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند» پیرمرد گفت: آن‌را خوانده ام ، فرمود: «ما آن اهل بیتیم و خداوند، آیه طهارت را مخصوص ما کرده است». پیرمرد لحظه‌ای خاموش و ازگفته خویش پشیمان شد. سپس سرش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: خدایا! من ازآن‌چه گفتم و ازدشمنی با این اهل بیت توبه می‌کنم. خدایا! من از دشمن محمّد و خاندان محمّد ـ جن باشد یا انسان ـ به درگاه تو بیزاری می‌جویم. سپس گفت: آیا می‌توانم توبه کنم؟ حضرت زین العابدین(ع) به او فرمود: «آری، اگر به سوی خدا بازگردی، خدا هم به سوی تو باز می‌گردد و تو با ما خواهی بود». پیرمرد گفت: من توبه کارم! ماجرای پیرمرد به گوش یزید بن معاویه رسید و او فرمان داد پیرمرد را بکُشند.

بخش نخست این نوشتار را در این‌جا مطالعه کنید :
http://sahamnews.org/2015/01/274285/