۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه

جابجائی با بصیرت و فتنه گر!(بخش سوم)

به بهانه نامه رحیمی به احمدی نژاد و آغازعلنی شدن اختلافات فتنه گران واقعی

 جابجائی با بصیرت و فتنه گر، نمونه‌هائی از نتایج روحیه ی خودشیفته، خودکامه و کینه جوی رهبری

http://sahamnews.org/2015/02/275191/


https://www.balatarin.com/permlink/2015/2/14/3800105



تفاوت آشکار با سیره معصومین و بزرگان دین با ذکر چند حکایت تاریخی :


سید احمد شمس



اگرنگاهی گذرا به سیره معصومین درمواجهه با مردم بنمائیم، تفاوت آشکاری با رفتار امروز اقتدارگرایان وحاکمیت کشور و در راس آن رهبری می‌توان یافت، چه آن‌که متاسفانه موارد متعدد و بی‌شماری از ناسپاسی‌ها و قدرناشناسی‌های این جماعت درمقابله با کسانی را می‌توان یافت که درحق آن‌ها الطاف و محبت‌های فراوانی نموده و در رسیدن آنان به جایگاه امروزی نقش ویژه‌ای ایفا نموده اند، به گونه‌ای که پس ازمقایسه این دو رویه با هم، به این نتیجه خواهیم رسید که هیچ سنخیتی میان سیره بزرگان دین و رفتارحاکمیت ظالم امروز وجود نداشته و فرسنگ‌ها تفاوت بین این دو رفتار می‌توان مشاهده نمود. در ادامه این نوشتار به چند نمونه ازسیره کریمانه بزرگان دین اشاره می‌نمائیم، رویه‌ای که حکایت ازچهره رحمانی دین مبین اسلام دارد؛ همان چهره‌ای که:«و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا» و تو می‌بینی که مردم دسته دسته به دین خدا وارد می‌شوند، اما متاسفانه رفتارخشونت آمیز وغیررحمانی امروزحاکمان کشور که خود را آینه تمام نمای اسلام و دین نامیده اند، درکنارجنایاتی که در دیگراقصی نقاط جهان ازمدعیان دروغین اسلام حقیقی هم چون داعش، طالبان، القاعده و بوکوحرام سر می‌زند، آن‌چنان چهره ی غیرواقعی از اسلام را درمنظرجهانیان به نمایش گذاشته، که گاه دفاع از اسلام واقعی را دشوار نموده، و تصویری نازیبا ازاین دین رحمت را به نمایش گذاشته است، و گاه باعث بی‌دینی و بی‌اعتقادی بسیاری ازمسلمانان یا گرویدن آنان به دیگر ادیان، به واسطه گریزاز رفتارمدعیان دروغین دین‌داری شده است که دراین شرائط بایستی برای مظلومیت اسلام حقیقی، خون گریه نمود. پیش از ذکر چند داستان تاریخی، مناسب است به این حدیث از امام صادق علیه‌السلام اشاره‌ای داشته باشیم. آن حضرت می‌فرمایند: کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ، با غیرزبان‌های‌تان مردم را دعوت کنید(یعنی با رفتارعملی)، دربرخی ازاین حکایات به وضوح می‌توان گرویدن بسیاری از مردم را به سوی بزرگان دین، تنها با دیدن رفتار و سیره آن بزرگواران مشاهده نمود، بدون آن‌که برای اثبات حقانیت دین، دلیل و برهانی اقامه نموده و یا حتی کلامی بر زبان جاری نموده باشند، بلکه صرفا رفتارعملی ایشان، باعث علاقمندی مردم به حقانیت معصومین علیهم السلام و دین مبین اسلام شده است، اما متاسفانه امروز مشاهده می‌شود که بالعکس، حاکمان کنونی کشور، درکنار گروه‌های تندرو دردیگر نقاط عالم، دین‌داری و دعوت مردم به دستورات آن را فقط لقلقه زبان خود ساخته اند، اما دررفتارآنان، اثری ازاسلام حقیقی و رحمانی به چشم نمی‌خورد، و اینک اشاره‌ای به جلوه‌های رحمانی و با عطوفت ازسیره بزرگان دین با ذکرچند حکایت تاریخی:


- داستان مشهوری از آن شخص یهودی نقل است که با پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم عداوت و کینه داشت، خاکروبه‌های خانه اش را نگاه می‌داشت. هرگاه پیامبراز زیرخانه آن شخص عبور می‌کرد، آن را بر سرمبارک پیامبر می‌ریخت. روزی ازقضا این شخص(یهودی) مریض شد، چند مرتبه‌ای که پیامبر از آن‌جا عبور کرد، کسی خاکروبه را بر سرمبارک ایشان نریخت. وقتی سراغ او را از اصحاب گرفتند که چرا آن فردی که همه روزه بر خاکروبه خود را بر سر ما ریخت، چند روزی است که از او خبری نیست، اصحاب ازبیماری او خبر دادند. وقتی آن حضرت متوجه بیماری او شدند، به عیادت او رفته و داخل خانه وی شدند. آن شخص با دیدن پیامبراشک از دیدگانش جاری شد و با صدائی گریان، بلند فریاد زد: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله… ، او آن‌چنان از رفتارخود شرمنده بود که حتی به سیمای نورانی پیامبر نمی‌توانست نگاه کند، پیامبر او را تسلیت و بشارت داده و برایش دعا کردند.


- خواهرعدی بن حاتم که به وسیله مسلمانان اسیرشده بود، به دستور پیامبر(ص) آزادشده و برادرش را مجاب می‌کند که به ملاقات پیامبر برود. او خطاب به عدی می‌گوید: من صلاح تو را درآن می بینم که هرچه زودتر خود را به او برسانی و با او پیمان بسته و بیعت کنی، زیرا اگر او به راستی پیامبر خدا باشد که تو درایمان به وی سبقت جسته‌ای و اگر داعیه سلطنت و پادشاهی هم داشته باشد که پیمان بستن با او ازشخصیت تو چیزی نخواهد کاست و ازسایه قدرتش بهره مند خواهی شد. عدی بن حاتم گوید: سخنان او درمن اثر گذارد، رأی او را پسندیدم و به مدینه سفر نموده و نزد آن حضرت رفته سلام کردم، فرمود: کیستی؟ گفتم: عدی بن حاتم هستم. وقتی پیامبر مرا شناخت برخاست و مرا به سوی خانه برد، در راه که می رفتیم پیرزنی سر راه او آمد و درباره کاری که داشت با آن حضرت سخن گفت، من دیدم پیغمبر اسلام با فروتنی به مدت طولانی درکنار آن پیرزن ایستاد و با کمال ملاطفت با او سخن گفت و پاسخش را داد. پیش خود گفتم: به خدا سوگند چنین مردی داعیه سلطنت و پادشاهی در سر ندارد که با پیرزنی این چنین به مدت طولانی و با حوصله و ملاطفت سخن بگیوید، و چون وارد خانه آن حضرت شدم دیدم تشک چرمی خود را که لیف خرما درآن بود، و برای نشستن من پهن کرد و به من گفت: روی آن بنشین، و خود روی زمین نشست، من خودداری کردم ولی حضرت اصرار کرد و من به ناچار نشستم، آن‌گاه پیش خود گفتم: این دومین نشانه، به خدا این رفتار سلاطین نیست. سپس به من گفت: ای عدی بن حاتم مگر تو به آیین«رکوسیه»(آیینی ما بین مسیحیت و صابئی) نبودی؟ گفتم: چرا. فرمود: پس چرا از قوم خود یک‌چهارم درآمدشان را می‌گرفتی؟ درصورتی‌که این کار درآیین تو جایز نبود. و هم‌چنین یکی دو خبر غیبی دیگر به من داد، آن‌گاه با خود گفتم: این هم سومین نشانه، که او خبر ازغیب به من داد، و این مخصوص پیامبران است و نه سلاطین. این‌گونه بود که دانستم او پیامبرخداست و فقط با مشاهده رفتار نیکویش، به او ایمان آوردم.


- سپاه اسلام مکه را فتح نمودند، درحالى‌که«سعد بن عباده»رئیس خزرجیان پرچم سپاه اسلام را در دست داشت، همین‌که در برابر ابوسفیان قرار گرفت، خطاب به او این شعر را سرود: الیوم یوم الملحمه الیوم تستحل الحرمه الیوم اذل الله قریشا؛ امروز، روز نبرد است، روزی که گوشت‌های بدن شما با شمشیر قطعه قطعه خواهد شد، امروزجان و مال شما حلال شمرده مى‌شود، امروز روز ذلت قریش است. ابوسفیان تا چشمش به پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و سلم افتاد، با ترس عرضه داشت:«پدر و مادرم به فدایت، آیا دستور داده اى قومت را قتل عام کنند که سعد چنین شعار می‌دهد؟! درحالى‌که تو مهربان‌ترین افراد به مردم هستى. پیامبر رحمت صلى الله علیه و آله و سلم ازشنیدن این سخن سخت ناراحت شدند، و براى آن‌که یاس و ناامیدى درمیان مردم مکه راه نیابد، بلافاصله فرمود: الیوم یوم المرحمه الیوم اعزالله قریشا الیوم یعظم الله فیه الکعبه؛ امروز روز رحمت است، امروز روزعزت قریش است، امروز روزى است که خداوند به کعبه عظمت بخشید. سپس سعد را ازمقام خود عزل کرد وعلى علیه السلام را به جاى او منصوب نمود، و به او دستور داد فورا به سوى سعد بشتابد و پرچم اسلام را از او بگیرد. وبدین ترتیب ارتش نیرومند اسلام با ده هزارنیروى مسلح با پرچم‌دارى على علیه السلام و با شعار رحمت، وارد مکه معظمه شدند. ابوسفیان با این‌که درطی ۲۰ سال گذشته بزرگ‌ترین ضربه‌ها را براسلام و مسلمین وارد ساخته بود، درعین حال پیامبررحمت هنگام فتح مکه چنین فرمود:«ابوسفیان می‌تواند به مردم اطمینان دهد که هرکس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود و یا سلاح به زمین بگذارد و بی‌طرفی خود را اعلام کند و یا درخانه اش را ببندد و یا به خانه ابوسفیان پناه برد ازتعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند. » ابوسفیان پیام پیامبر را به مردم مکه رساند و پیامبر نیز فرمود: «فتح مکه بدون خون‌ریزی صورت گیرد». پیامبررحمت با ورود به مکه، همگان، حتی وحشی قاتل عموی گرامی خود حمزه وهند جگرخوار را مورد عفو و بخشش خود قرار دادند. دراین روزعلی علیه السلام ، پای بر دوش مبارک رسول خدا نهاد و آن مکان مقدس را با شکستن بت‌ها، از وجود هرگونه شرک پاک نمود.


- در زندگی امیرمومنان علی علیه السلام آمده که درعصرخلافتش، روزی خطاب به جمعیت فرمود: آن‌چه سوال دارید از من بپرسید، هرسوالی که مربوط به پایین‌تر ازعرش باشد پاسخ می‌دهم و چنین ادعایی را بعد از من جز دروغ‌گو نمی‌کند. دراین هنگام مردی بلندقامت درگوشه مجلس برخاست، درحالی‌که کتابی درگردنش آویزان بود و گویی ازعرب‌های یهود بوده با صدای بلند با کمال گستاخی، خطاب به علی علیه السلام گفت: ای مدعی چیزی که نمی‌دانی، من از تو سوال‌هایی می‌کنم که ازجواب آن‌ها درمانده شوی. دراین هنگام جمعی ازشیعیان و دوستان آن حضرت برخاستند تا به او حمله کرده و او را تنبیه کنند، حضرت آنان را به شدت از این‌کار بازداشت و فرمود: رهایش کنید، شتاب‌زدگی وتندی و خشم را از خود دورنمایید، با این کارها حجت‌های خدا برمردم تمام نشده و براهین الهی آشکار نخواهد گردید. آن‌گاه با کمال حلم و بزرگواری به آن مرد رو کرد و فرمود: هرسوالی که داری بپرس. او سوال‌های خود را مطرح کرد و حضرت به همه آن‌ها پاسخ داد. اوشیفته علم و حلم علی علیه السلام شد و اشعاری درمدح آن حضرت سرود و خواند، و آن حضرت را صاحب علم و راهنمای گمراهان و رادمرد کمال و ارزش‌های والای انسانی خواند.


مردی ازخوارج، هنگام صحبت حضرت علی(ع) فریاد کشیده بود: «قاتله الله کافرا ما افقهه» خدا این کافر را بکشد، چقدر دانشمند است! برخی ازیاران امام بلند شدند تا حق او را کف دستش گذاشته و یا او را بکشند، اما حضرت اصحاب را آرام کرده و فرمود او دشنامی به من داد، «جواب حرف حرف است و یا بخشش(نه برخورد فیزیکی)» (نهج البلاغه، کلمه قصار ۴۲۰٫)


- مالک اشتر سپهسالار لشکرامام علی(ع) است، درعظمت او همان بس که آن حضرت درباره‌اش می‌فرمایند: همان‌گونه که من با رسول خدا(ص) بودم، او هم با من بود. وی که بزرگ قبیله کنده و فرمانده کل لشکر امیرالمومنین بود، دریکی از روزها دربازار کوفه درحال راه رفتن بود، در حالی‌که لباسی مندرس و کوتاه برتن داشت. یکی ازجوانان هرزه که او را نمی‌شناخت، خواست مالک را مسخره نموده و سبب استهزاء و خنده او نزد مردم شود. به همین خاطر ریگی به طرف مالک اشتر پرتاب نمود. مالک بدون این‌که به او تعرض نماید، از کنار او رد شد و رفت. به جوان گفتند: آیا شناختی او که بود؟ گفت: نه، گفتند او مالک اشتر بود، جوان بسیار ترسید و ناراحت شد، و بلافاصله به دنبال مالک دوان دوان حرکت نمود، سراغش را گرفت، به او گفتند: وارد این مسجد شده است، جوان هم داخل مسجد شد و دید مالک در حال خواندن نماز است، منتظر ماند تا نمازاو تمام شود، وقتی نماز مالک به اتمام رسید، روی دست و پای مالک افتاد گفت من شما را نشناختم، جسارت کردم، مرا ببخشید. مالک فرمود: من همان وقت تو را بخشیدم، حالا به مسجد درآمدم که نماز گذارم و برایت دعا کنم که خدا نیز تو را عفو نماید. مالک پیرو و شیعه راستین امام علی(ع) است. آیا به حاکمان امروز کشور ما هم می‌توان پیرو و شیعه امام علی گفت؟!! چه چیزآنان به پیرو و شیعه علی(ع) شباهت دارد؟«والکاظمین الغیظ » کسانی که خشم خود را فرو می‌نشانند، غیظ خود را فرو می‌خورند، نه این‌که اگرکسی به شما کلوخی پرتاب کرد، با سنگ پاسخ او را بدهیم( بلکه وقتی به رفتار لغو و ناشایستی بر می‌خوریم، بایستی بی اعتنا و بزرگوارانه از کنار آن بگذریم)«وَإِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ کِرَامًا»(سوره فرقان آیه ۷۲) کاری که معصومین علیهم السلام و پیروان راستین ایشان، چون مالک اشتر انجام می دادند، اما امروزه هرگز در رویه اقتدارگرایان و مدعیان دروغین ولایت‌مداری، نمی‌توان اثری از آن یافت.


- پیرمردی ناآگاه از اهالی شام درمدینه، امام حسن علیه السلام را سوار بر مرکب دید، آن‌چه توانست از آن حضرت بدگویی کرد، وقتی که فارغ شد، امام حسن کنار او آمد، و به او سلام کرد، و درحالی‌که لبخندی برچهره داشت به او فرمود: ای پیرمرد! گمانم غریب هستی، و گویا اموری بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت کنی ازتو خشنود می‌شویم، اگرچیزی از ما بخواهی به توعطا می‌کنیم، اگر از ما راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی می‌کنیم، اگر کمک برای باربرداری از ما بخواهی، بار تو را برمی‌داریم، اگر گرسنه باشی تو را سیر می‌نماییم، اگر برهنه باشی، تو را می‌پوشانیم، اگر نیازمند باشی تو را بی نیاز می‌کنیم، اگر گریخته باشی به تو پناه می‌دهیم. اگرحاجتی داری آن را ادا می‌نماییم، اگر مرکب خود را به سوی خانه ما روانه سازی، و تا هر وقتی بخواهی مهمان ما باشی، برای تو بهترخواهد بود، زیرا ما خانه آماده و وسیع، و امکانات بسیار داریم. هنگامی‌که آن پیر ناآگاه این گفتار مهرانگیز نشات گرفته ازحلم و صبر امام حسن را شنید، آن‌چنان دگرگون شد که اشک ازچشمانش جاری گردید و گفت: گواهی می‌دهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی، اَللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ: خداوند آگاه‌تراست که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد، تو و پدرت مبغوض‌ترین افراد درنزد من بودید، ولی اینک تو محبوب‌ترین انسان‌ها درنزد من هستی! سپس او به خانه امام حسن(ع) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گردید، و پس ازمدتی درحالی که قلبش سرشارازمحبت خاندان رسالت بود، ازمحضرامام حسن علیه السلام بیرون رفت.


- یکى از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید، سلام کرد و دسته گلى تقدیم آن حضرت نمود، حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و درمقابل به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم، انس که ناظر این برخورد انسانى بود از آن حضرت باشگفتى پرسید: چگونه درمقابل یک دسته گل بى ارزش او را آزاد کردى؟! چون ارزش ‍ مادى یک کنیز به صدها دینار طلا مى رسید. حضرت با تبسمى حاکى از رضایت خاطر بود فرمود: خداوند این‌گونه ما را ادب کرده، چون در قرآن کریم مى‌فرماید: وَإِذَا حُیِّیْتُم بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا. اگر کسى به شما نیکى کرد او را با نیکى وحتی رفتار شایسته‌ترى پاسخ دهید ، و من فکر کردم ازهدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم، اگر واقعا هرکس خوبی‌هاى مردم را با نیکی‌ها و رفتارخوب‌ترى پاسخ مى‌داد، همان‌طور که خاندان پیامبرگرامى اسلام انجام داده اند، زندگى بهتر و جامعه ما جامعه اى اسلامى مى‌شد، درحالی‌که در رفتار رهبری و اقتدارگرایان کشوراثری از این‌گونه رفتارهای اسلامی و انسانی دیده نمی‌شود، و بالعکس موارد متعددی از ناسپاسی آنان، درحق افرادی که به آن‌ها محبت و لطف کرده اند، دیده شده است.


- نقل است که ارتباط امام سجاد با زیردستان خود به گونه‌ای بوده که آن‌ها ازحضرت احساس«امنیت» می‌کرده اند، و این نکته‌ای بسیارمهم درتنظیم چگونگی ارتباط با زیردستان درمحیط‌های مختلف است چرا که معمولا زیردستان از مسئولین ارشد و مافوق خود احساس امنیت ندارند، که نمونه بارز آن درفضای امنیتی حاکم برشرایط کشور ما قابل مشاهده است و نیز رویه‌ای که توسط رهبری و مدعیان دروغین ولایت‌مداری درمراکزمختلف کشور اعمال شده، چیزی جزعدم احساس امنیت را نزد همگان ایجاد نکرده است. ولی حضرت سجاد علیه السلام، به گونه‌ای رفتار می‌نمودند که زیردستان آن حضرت از ایشان کاملا احساس امنیت داشته‌اند. درسه کتاب مهم روایی این روایت نقل شده است که: حضرت علی بن الحسین علیه السلام دومرتبه یکی از بردگان خود را صدا زدند و او جواب نداد، وقتی درمرتبه سوم صدا زدند، به ایشان پاسخ داد. به او فرمودند: «ای پسرم!! آیا صدایم را نشنیدی؟» گفت: «بلی!!»، حضرت فرمودند: «پس چرا جوابم ندادی؟!!» او درجواب گفت: «چون ازشما احساس امنیت کردم و خواستم صدای زیبای شما بشنوم »، حضرت فرمودند: «حمد خدایی را که زیردستان من را چنین قرار داد که از من احساس امنیت کنند.»


- مردی ازنزدیکان امام سجاد دشنام داد و ناسزا گفت، حضرت جواب وی را نداد تا به بدگوئی‌اش پایان داد و رفت. آن‌گاه آن بزرگوار، به دوستانش رو کرد و فرمود: شنیدید به من چه گفت؟ من دوست دارم من را همراهی کنید تا پاسخ مرا به وی بشنوید، عرضه داشتند: با تو می‌آئیم. حضرت حرکت کرد و درحالی‌که قدم بر می‌داشت این آیه را قرئت می‌کرد: وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُـحْسِنِینَ. و آنان که خشم را فرو می‌خورند، واز مردم گذشت کننده اند وخداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد. برای اصحاب معلوم بود که حضرت کاری به دشنام دهنده ندارند، چون به درخانه آن مرد رسیدند، حضرت فرمودند: به صاحب خانه بگوئید علی بن الحسین است. صاحب منزل درحالی‌که نگران تلافی بود و دراین داستان شکّی نداشت، به درخانه آمد. حضرت به او فرمودند: لحظاتی قبل مطالبی را درباره من گفتی، اگر درمن وجود دارد، به خاطر آن ازحضرت حق طلب مغفرت می کنم، اگر در من نیست و تو اشتباه کردی، برای تو عفو و بخشش می‌خواهم!! صاحب‌خانه پیشانی حضرت سجّاد را بوسید، و عرضه داشت: یابن رسول اللّه آن‌چه گفتم در تو نبود، این منم که باید مورد عفو حقّ قرار بگیرم.


- کنیز امام سجاد(ع) برای ایشان آب آورد تا آماده نماز شود، ناگهان ظرف فلزی آب از دست کنیز افتاد و به صورت مبارک امام‌سجاد اصابت نموده و سبب مجروحیت آن شد. امام سرش را بلند فرموده و به کنیز نگریست. کنیز گفت: خداوند می‌فرماید(و الکاظمین الغیظ) امام فرمود: خشم را فرو خوردم. کنیزگفت(والعافین عن الناس) امام به او فرمود: خداوند تو را ببخشاید. کنیزگفت(والله یحب المحسنین) امام علیه السلام برای پاداش خواندن قرآن توسط آن کنیز را آزادی او قرار داد، و فرمود: برو که در راه خداوند عزوجل آزادی!


- عده ای نزد امام سجاد میهمانی دعوت بودند، یکی ازخادمان حضرت، درآوردن گوشت بریانی که در تنور بود عجله کرد، پس با سرعت آن را به دست گرفته و جلو آمد که دریک لحظه سیخ‌های کباب از دست او بر روی زمین افتاد و به سر یکی از فرزندان حضرت علی بن الحسین علیه السلام که در زیر پله استراحت می‌کرد اصابت نموده و باعث مرگ او شد. دراین‌حال آن فرد به شدت احساس تحیرنموده و مضطرب شده بود که ناگاه حضرت علی بن الحسین به او فرمودند: تو آزاد هستی!! چرا که تو تعمدی دراین کار نداشتی و بعد مشغول تجهیز فرزندش وبرای دفن او شد.


- هشام بن اسماعیل ازطرف عبدالملک مروان به استانداری مدینه منصوب شد. مقام ریاست او را به دایره غرور و کبر و ستم و ظلم کشید، حقّ را ناحقّ کرد، و هرچه درتوان داشت به میدان آورد. از افرادی که ازاو رنج بسیار و آزار فراوان دیدند حضرت زین الابدین علیه السّلام بود. پس از مدّتی از مقامش عزل شد، استاندارجدید مدینه به نام وَلید، ماموریّت یافت استاندار قدیم را در برابر مردم به ستونی ببندد، تا هرکس بخواهد آزارهای او را تلافی کند بتواند! درچنان حالی می‌گفت تمام وحشت من از برخورد با زین العابدین است، زیرا وی را زیاد آزار داده ام، امام درآن هنگام به یاران و دوستانش فرمود، به هیچ صورت متعرّض وی نشوید، آن‌گاه به دیدن هشام بن اسماعیل رفت و فرمود: پسرعمو از آن‌چه برایت پیش آمده ناراحتم، آن‌چه دوست داری از من بخواه که من دراجابت درخواست تومضایقه ندارم. هشام بن اسماعیل فریاد زد: اَللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ: خداوند آگاه تر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد.


- مردى درمدینه امام کاظم علیه السلام را آزار مى‌داد و گاهى به ایشان با دشنام توهین مى‌کرد. برخى از یاران امام کاظم علیه السلام، پیشنهاد مى‌کردند که او را تادیب کنند، اما امام شدیداً ایشان را از این‌کار باز مى‌داشت.  روزی امام کاظم علیه السلام بر مرکب سوار شده و به مزرعه آن مرد رفتند و او را درمزرعه یافتند و چون کنار او رسیدند، از مرکب پیاده شدند و با گشاده‌رویى و بزرگوارى از او پرسیدند: چقدر براى این مزرعه خرج کرده‌اى؟ گفت: صد دینار، فرمود: چقدر امید سود دارى؟ گفت: غیب نمى‌دانم، فرمود: گفتم چقدر امیدوارهستى؟ گفت: امید دویست دینار سود دارم، حضرت سیصد دینار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت، خدا به تو آن‌چه به آن امید دارى خواهد رسانید، آن شخص برخاست و سرآن گرامى را بوسید و از اوخواست که از گناهان و جسارت‌هاى وى در گذرد، امام تبسمى فرمودند و بازگشتند. روز بعد، آن مرد درمسجد نشسته بود که امام کاظم علیه السلام وارد شدند، آن مرد تا نگاهش به امام افتاد گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته»، خدا بهتر مى‌داند که رسالت خویش را به چه کسانى بدهد.(کنایه از آن که امام موسى بن جعفر به راستى شایستگى امامت دارند).


حال تنها یک سوال؟

چه سنخیتی میان این سیره و رفتار رحمانی بزرگان دین، با شیوه‌های کینه جویانه وغیرانسانی حاکمان کشور و سایر گروه‌های تندرو مدعی اسلام حقیقی وجود دارد؟! آیا دین گریزی‌های به وجود آمده در داخل و خارج کشور ناشی از این رفتارهای غیراخلاقی و غیرانسانی نیست؟

آقای خامنه ای؛ هنوز وجدان، و نفس لوامه ی شما، گاه از درون وجودتان، اندک نهیبی به شما می‌زند؟! بد نیست حصارهای قدرت و خودکامگی و خودشیفتگی و کینه را کمی کنار بزنید، و به آن ندای درون خود گوش فرا دهید. چگونه روز قیامت پاسخ این همه ظلم و ناسپاسی را خواهید داد؟ چه پاسخی برای دین‌گریزی و بدبین شدن خیل کثیری ازمردم که به واسطه رفتارشما، بی دین شده اند، دارید؟ البته شک نکنید، جدا ازقیامت دراین دنیا هم سنت لایتغیر الهی، همان‌گونه که وعده فرموده و بارها، نمونه آن‌را درتاریخ دیده ایم، بدون تردید به وقوع خواهد پیوست، وخود بهتر می‌دانید کسانی‌که ازشما قدرتمندتر بودند نیزگرفتارآن سنت موعود شدند.


پس تا دیر نشده …

۱ نظر:

  1. السلام علیکم
    واقعا خسته نباشید شما بزرگوار تازه به حرف جناب آیت الله استاد شیخ حسن اللهیاری دام ظله العالی رسیدید، خدا را شکر که بلاخره حق و حقیقت را پذیرفتید.
    التماس دعا
    یا علی مدد.

    پاسخحذف